سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب نوشت

گزارش تعطیلات

فضل الله نژاد دیدگاه

 امسال،اولین بار بود که همه تعطیلات سال نو را در خانه پدری گذراندیم. دو هفته زیر باران بهار مازندران، خاطره مان هوایی را به خود گرفت که کمتر جایی یاد آوری می شود.

به خصوص اگر پایت به روستا هایی که میان درخت های جنگلی پنهان شده اند برسد. جاهایی که برای رسیدن به آن ها باید کلی میان جاده های کوهستانی بالا و پایین بروی.

اگر شب به آن جا برسی، شبش هم مهتابی باشد، روزش هم باران باریده باشد، زمین و درخت ها و صدای سگ های چوپان، هوا و مهتاب و عطر درخت های باران خورده، کاری با تو میکنند که حتی از تماشای منظره قشنگ سوسوی چراغ های کلبه ها از بین شاخه ها میگذری و چشمانت را می بندی; تا نفس بکشی. آنقدر این حال و هوا را بو کُنی و به جانت فرو بکشی که تا آخر عمر حال و هوایش به همراهت باشد!

این حال و هوا، از آن جا که در یکی ازهمین کلبه ها و یکی از همین شب ها به دنیا آمده ام، همیشه برایم خاطره انگیز و آشنا بوده و خواهد بود.

                              *****************************************************

نوروز امسال برای ما و تعدای از دوستان وبلاگی، با عطر و خاطره سنگر های شهیدان همراه بود.

نکته ای که در این رابطه جالب توجه است و در سفر به مازندران به ذهنم رسید، راز واقعی عظمت و ماندگاری شهدا بود. فکر میکنم اخلاص و برای خدا بودن آن ها بود که امروز جهانی را حیران این جماعت کرده است.

شهدای مازندران اما، ویژگی خاصی دارند. انگار از بس باران خورده اند، حتی نامشان را هم به باران سپرده اند.انسان از این همه اخلاص و بی ریایی آن ها متعجب میشود. به نمایندگی از همه شان، نام سردار شهید حاج بصیر را بهانه تبرک این کلام میکنم. یادشان گرامی.

                              *****************************************************

گر چه به خاطر مشغله زیاد حاصل از همزمانی کار و تحصیل و وبلاگ، وقت نمیکنم به امور پدر بزرگی به اندازه کافی رسیدگی کنم، اما نوه های عزیزم بدانند که خیلی دوستشان دارم.همیشه نوشته هایشان را می خوانم و سعی میکنم از اوشاع و احوالشان با خبر باشم. البته بعضی هایشان گاهی وقت ها اذیت هایی هم میکنند که از رسم روزگار است تا بوده همین بوده است.

پس غیر از دختری که فعلا یکی یک دانه است و پسر دسته گُلم، که کمی بیشتر وقت بهشان می رسد، بقیه اینقدر شکایت و گله گذاری نکنند. نیست که خیلی هم به حرف آدم گوش میکنند!

اما این آخری که جدیدا با سر و صدا روی سرم  هوار شده و اگر شب ها از دستش مخفی نباشم نمی گذارد به کار هایم برسم، پسر دوست داشتنی اردو که هنوز سر و صداهایش تمام نشده و خاطره آن روزهای خوب را برای همه زنده نگه داشته: پویا خان پرتو اصفهانی اصل!  ( عکسش را از بس بد قیافه بود،برداشتم!)                                                    

 

محمد مهدی پسر گُلم!


کلمات کلیدی:

?بازدید امروز: (6) ، بازدید دیروز: (10) ، کل بازدیدها: (282838)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ