اردوی طهورا با همه اصل و حاشیههایش که الان دیگر شیریناند، تمام شد. همیشه وبلاگنویسها در چنین وقتهایی مایلاند نظرات همدیگر را بدانند. در واقع همین خصوصیت است که وبلاگ را وبلاگ کرده. از نظر من این اردو یک قدم کوچک بود. خیلی بیشتر از اینها باید از این کارها انجام داد تا شاید نتیجههایی که به چشم بیاید از آن بگیریم. به هر حال این اردو به عنوان یک گام کوچک، از آرزوهای من بود. البته سهم آقایانش مانده که امیدوارم کسی به فکر آن هم باشد. از 5 سال پیش که شروع به نوشتن وبلاگ کردم همیشه دلم میخواست تعداد زیادی وبلاگنویس مذهبی با اطلاعات قوی و وبلاگهای موفق و جذاب داشته باشیم و بعد از مدتی احساس کردم بهتر است در این زمینه تلاش کنم و دفتر توسعه بعد از چهار سال نتیجه همان احساس بود که رفقای دیگری هم در آن شریک بودند. در مورد این که برای اردو چه برنامهریزیهایی شد و چه کارهایی و چه زحمتهایی و ... دوستان به اندازه کافی نوشتند. اما شاید برای عدهای سخت باشد باور کنند کسی کاری را برای خدا انجام دهد؛ نسبت به امر مهمی دغدغه داشته باشد و بدون چشمداشت برای آن زحمت بکشد. با چنین نگاهی، نسبت به کل قضیه و امتیازات یا نقصهایش طور دیگری برخورد خواهیم کرد. همچنین کسانی که برای این برنامه دعوت شده بودند باید متوجه باشند که چه مسئولیتی دارند. امیدوارم حرفهای اساتید مختلف باعث شده باشد حداقل تلنگری به تصمیم، انگیزه، نگرش و روحیهشان خورده باشد. مسیر و روششان را بازبینی کرده باشند و از این به بعد وبلاگنویس و به خصوص انسان متفاوتی باشند. من فکر میکنم وبلاگنویسی ما آفتهایی گرفته که خیلی خطرناک هستند. شاید باعث نابودی و محو آن نشوند، اما ماهیتاش را عوض میکنند. عناوینی مثل نیت خالص، امید و پشتکار، حقطلبی و حقبینی و ... چیزهایی هستند که مثل دنیای واقعی، در فضای به ظاهر مجازی وبلاگ هم مطرح هستند. هر شبی که ساعتها به خواندن وبلاگها ( و صد البته ننوشتن شب نوشت!) میگذرد، از دیدن نوشتهها و از نگاهی دیگر: رفتارهای بعضی افراد، گاهی آه از نهادم بر میآید. کاش از خدا بترسیم، به خدا امیدوار باشیم، برای خدا بنویسیم و به خدا دعوت کنیم.
کلمات کلیدی:
اگر گردش روز و شب را در نظر بگیریم، مقیاس هایی مثل هفته و ماه و سال و پایان یک سال و آغاز سال جدید، تنها اعتبار و قرار داد خواهند بود و قاعدتا نباید احساس خاصی بیافرینند.
اما خداوند طبع بشر را با بهانه عجین کرده است. برای هر چیزی دنبال بهانه ای است. برای تحول، نو شدن، تکاندن، تکان خوردن و بسیاری دیگر از این دست، منتظر فرصت و دستآویز است.
گمان می کنم به همین دلیل است که در اعمال سفارش شده دینی ، برای ماه، روز، ساعت و حتی لحظه های خاصی،دستور العمل وارد شده است.
حالا این طبع لطیف و خوش ذوق ایرانی است که ایام طراوت طبیعت را غنیمت شمرده که خود را نو کند و متحول شود.
برای کسانی که با این نگاه روز شان را به شکلی نو آغاز میکنند، نوروز تقویم، عید خواهد بود.
پس از خداوند محول الحال و الاحوال می خواهیم که حال ما را به بهترین حالت ها تغییر دهد.
د راین میان عده ای بودند که برای تغییر حالشان، پلاک شهدا را شفیع خدای مدبر لیل و نهار قرار دادند. خوش به حالشان که بهترین خاک ها را کیمیای تبدیل اکسیر وجودشان کردند و از این به بعد، با پلاک، یعنی با یاد و نام و خاطره شهدا، نه تنها د ربلاگ،بلکه در همه عرصه های زندگی قدم برخواهند داشت.
پس بیاییم همانگونه که از بلاگ تا پلاک سیر کردیم، از این پس با پلاک در بلاگمان باشیم و بنویسیم .
روز نو بر نو شدگان مبارک.
یاد امام (ره) و شهدا گرامی.
شادی روح حسن عزیز صلوات.
کلمات کلیدی:
این پلاکی که گوشه این وبلاگ تاب میخورد،نشانه ای از یک نشانه دیگر است که آن البته خیلی مقدس بود و هست.
نشانه آن هایی که وقتی به گردن می انداختنش، انگار نواهای ناشنیدنی آویزه گوششان و بهمنی از شور و شوق به دل ها شان سرازیر می شد.
بند محبتی بود که محبوب دوست داشتنی با آن می کشیدشان.
نام هایشان رویش نوشته بود که هر کدام از کوچه معشوق بر نگشت، یادگار از او باشد.
گرچه بعضی هایشان همین مقدار را هم با خود بردند.
حالا ما می رویم که جای پایشان را ببوسیم.
ساعتی در جاهایشان بنشینیم، شاید یاد و اثرشان تلنگری باشد بر روح فسرده ما.
شاید لایق شدیم و طنین صدایشان را شنیدیم. شاید رد پاهای خسته اما استوارشان را دیدیم.
شاید بتوانیم پا جای پایشان بگذاریم.
******
رسم سفر، خدا حافظی و حلالیت طلبیدن است.
گرچه مرگ هر لحظه همراه ما قدم بر میدارد،اما شاید پیچیدن آن در لفافه حوادث و زمان مسافرت ها، باعث یاد آوری بیشتر آن باشد.
در بعضی از روزهایی که گذشت، با حالت وداع به دوستانم فکر کردم. تقریبا هر کسی که ممکن است این متن را بخواند را در نظر آوردم .
همه تان را دوست دارم.
اگر قرار باشد فقط یک آرزو را انتخاب کنم و بیان کنم،این است که کسی از من دلگیر نباشد.
خدا نگهدار ...
کلمات کلیدی:
رفته بودم ماست بخرم، دیدم احد الماست فروشی مغازه اش باز نیست! یادم افتد که الان نصفه شب است و مردم که مغازه شان مثل وبلاگ من شبانه نیست.
اما سکوت شب ها چقدر قشنگ است.
همچنان که داشتم به مشکل نبود ماست درغذای سحری فکر میکردم و از سکوت شب لذت می بردم، این تبلیغات صدا و سیما کار خودش را کرد و یاد فلسطین افتادم.
راستش ما اصلا نمیتوانیم بفهمیم اضطراب و وحشتی که آن ها دچارش هستند، چه طوری است.
زلزله بم یادتان هست؟ آیا واقعا میتوانید خودتان را حتی برای چند ساعت در آن وضعیت تصور کنید؟
در دلم هم خدا را به خاطر این امنیتی که داریم شکر کردم، و هم دعا کردم که حد اقل هیچ بچه ای در دنیا شب هایش را با ترس و رنج صبح نکند.
در عین حال، یادمان نمی رود که این امنیت و آسایش را ما هم به سادگی بدست نیاورده ایم.
هم به خاطر انقلاب، و هم در دوران جنگ، چه شب هایی که بچه های این سرزمین، با آرزوی ساعتی آرامش و امنیت چشمان غمناک و وحشت زده شان را بستند.
کاش این تاریخ، درسی بود برای آن مردم، که هم تفرقه را کنار بگذارند، و هم تکیه گاه واقعی که ملت ایران را در دنیا بی نظیر کرده، بشناسند.
روز قدس امسال، برای دوستان وبلاگی خاطره ای خوهد بود از دیدار با هم، و فریاد با هم.
کلمات کلیدی:
وقتی دریک مراسم با حضور پنجاه شصت تا وبلاگ نویس شرکت کنی،در طول برنامه به این فکر میکنی که چه نقلی از آن بنویسی که گزارش بهتری نسبت به دیگران باشد. اما وقتی نکرانی ها و درد سر های برگزاری اش فکرت را خسته کرده باشد و حتی نتوانی یک افطار درست و حسابی هم بخوری، بعدش هم جمع و جور کردن های بعد از مراسم گیرت بندازد و وقتی راه بیافتی که همه رسیده باشند خانه شان و مودم هایشان مشغول سوت کشیدن باشد، دیگر بیخیال گزارش نویسی میشوی.
خلاصه این که امشب یک جمع دوستانه وبلاگی به صرف افطار داشتیم، یک چند تایی مهمان ویژه و صحبت های جالب حاج آقا راستگو.
لازم نیست بگویم که ایشان هم وبلاگ می نویسند، و میدانم با خودتان فکر می کنید تنها خواجه حافظ باقی مانده که هنوز برای خودش وبلاگ نساخته است!
خدا رحم کرد و توانستیم این مهمانی افطار را با حضور خانم های وبلاگ نویس هم بر گزار کنیم که اگر نمی شد، معلوم نبود چه می شد!
من به سهم خودم از آقا حامد که پیشنهاد این طرح را دادند و پیگیر آن بودند، و از حاج آقای نجمی که زحمات اصلی این برنامه را متقبل شدند،و آقای اسماعیلی به خاطر زحماتشان تشکر میکنم. اسم بقیه را هم در وبلاگ دفتر توسعه می آوریم.
ولی همانطور که به حامد ( با آن یکی فرق دارد) گفتم، تا سر پل صراط که مسیرمان از هم جدا میشود، فراموش نمیکنم و به یادش میآورم که در لیست حاظران امشب،اسم مرا ننوشت! حالا وبلاگ ما شب نوشته می شود، گناه کردیم؟!
اما خب. وقتی این اتفاقها همیشه می آفتد، مثلا در همایش، مجری برنامه هم باشی، و حتی یک عکس از تو نباشد، چه برسد به اسم، طوری که جناب مدیر هم در وبلاگش بنویسد مجری برنامه، بدیون لینک، معنی اش این است که خدا زده پس گردنت که بچه جان! دنبال اسم و رسم نباش که بر عکس اسم و رسمت نابود میشود!
این طوری است که می گویند چهل روز زندگی خالصانه برای خدا، جاری کننده چشمه های حکمت است و ما بویی از آن نبرده ایم!
کلمات کلیدی:
افطار امشب، همراه چند نفر از دوستان مهمان دوست عزیز دیگری بودیم.
همه می دانند که لذت دیدار دوستان، به خصوص اگر وبلاگ نویس باشند و یکی دو نفر را تازه دیده باشی، چقدر خواستنی است.
البته این جمع شدن امشب، فقط برای دیدار و افطار نبود. یک کار هایی قرار شد انجام بدهیم که چند روز بعد صدایش در می آید. از ارائه اطلاعات بیشتر در مورد این جلسه خفن هم معذورم.
فقط تشکر ویژه خودم را از این دوست گرامی و خانواده محترمشان، صمیمانه ابراز میکنم.
(از جبهه نسوان هم تقاضای اشد ترحم را دارم. لطفا پوست ما را نکنید و چند روزی صبرکنید)
اما این قرار و مدار های ما سابقه دارد. وبلاگ نویس ها از همان ابتدا فهمیده بودند که می توانند با هم بیرون از دنیای مجازی هم دیدار کنند و آن زمان ها هم که رسم نبود کسی مشخصاتش را در وبلاگ بدهد، دیدن یک وبلاگ نویس کلی با مزه و جالب بود.
دوستان طلبه هم قرار هایی می گذاشتند، صحبت هایی می شد. تصمیماتی می گرفتیم، که اگرچه خود آن ها در همان زمان نتیجه آشکاری نداشتند، اما مطمئنا دستآورد های امروز گرد هم آمدن و جلوه وبلاگ های دینی و طلبگی، حاصل دغدغه ها و تلاش های دوستان در آن زمان هاست.
امیدوارم این وبلاگ واسطه و وسیله ای باشد برای آشنا شدن و دیدار دوستان جدید و همچنین خوردن افطار های بیشتر!
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.