سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب نوشت

فراموش نکرده ایم

فضل الله نژاد دیدگاه

روزی که حسن را به خاک سپردیم،  این یادداشت را نوشته بودم و تعداد سال های گذشته را با تاریخ آن می شمارم.

الان که ششمین سالگردش را سپری کرده‌ایم، نمی‌دانم تا چند سال هستم که بشمارم و آیا کسی سال های بعد از من را خواهد شمرد یا نه.

کاش طوری باشیم که سال های بعد از ما و بدون ما را، به یاد ما بشمارند.

 

 

برای شادی روحش صلوات


کلمات کلیدی:

چهار سال گذشت

فضل الله نژاد دیدگاه

 

چند روز قبل از رفتنش

چهار سال پیش، وقتی این عکس را می گرفتم، و شوخی و شیطنت مان باعث شده بود حسن موقع نماز کمی خنده اش بگیرد، کسی فکرش را نمی کرد که این عکس، یکی از زیباترین یادگار های مان از این جوان رعنای پدر بشود. 

ما انسانیم که می گویند ناممان را از نسیان برداشته اند. رفتگان را یاد کنیم چرا که تک تک ما با رفتن، شاید به اندازه ی یک عکس یادگاری هم فاصله نداشته باشیم. باشد که بعد از ما، دیگران به یاد ما باشند. 

شادی روح پاک و با صفایش، صلوات.

 


کلمات کلیدی:

دوست مرحوم بعدی، بی صدا در کنار شماست

فضل الله نژاد دیدگاه

غروب بود که خبر را خواندم.
از حال و هوایی که دوستان آن مرحومه بیان می کنند، به یاد رو زهایی می افتم که در  بُهت و بُغض خبر از دست دادن حسن عزیز بودیم.
مطمئنا  همه ی کسانی که به خاطر از دست دادن دوستشان، اندوهگین شدند، بُغض کردند و گریستند، حتی اندکی  از رنج طاقت فرسای همسر آن مرحومه را درک نمی کنند.
من، در  هیاهوی زیبای این همه نوشته های وبلاگی و خبر ها و خاطره ها، که دلدادگی های مهربانانه و ایمانی را فریاد میکند، به سکوتی که عاجز است تا از قلب پاره ی آن مرد بگوید، فکر می کنم.
ما، جز دعا برای صبر  برای آن خانواده و طلب آمرزش برای آن مرحومه و حضور و تسلی دادن به بازماندگان، کار دیگری از دستمان بر نمی آید.
اما یامان باشد، ممکن بود امروز عزادار هر کس دیگری باشیم. پس بیایید تا قدر همدیگر بدانیم.


کلمات کلیدی:

مهماتی حسن جان!

فضل الله نژاد دیدگاه

الان که این یاد داشت را می نویسم،  رور یکشنبه شروع شده است . چند روزی از نمایشگاه گذشته و برای من آخرین روز خواهد بود.

ایامی به یاد ماندنی را با تجدید دیدار و همچنین آشنایی دوستان وبلاگ نویس گذراندیم و ساعت ها گفتگو و برنامه ریزی برای آینده ای پر بار تر و موفق انجام دادیم.

اما این لحظه خاص تنها چیزی که می خواهم بنویسم، ذکر یاد و خاطره حسن عزیز است که شب گذشته را مهمانش بودیم و در فضای آکنده از عطر یادش به سر بردیم.

روحش شاد.

 


کلمات کلیدی:

جوان رشید پدر!

فضل الله نژاد دیدگاه

اگر هنوز نماز شب اول قبر برایش نخوانده اید،

قبل از هر کاری ،همتی کنید و به جا بیاورید.

یادتان باشد چنین شبی برای همه ما هست!

امروز حسن را به خاک سپردیم.

این که امروز بر دل ها چه گذشت، گفتنی نیست.

وقتی پدرش را دیدم، فهمیدم خوش سیمایی حسن از کجابوده. با یک نگاه می شناختی اش. اما چه صبری خدا به او داده بود.

دوستان حسن را یکی یکی در آغوش گرفت به جای روز عروسی اش که دلش میخواست با حضور همین بچه ها باشد.

تا قطعه 96 همراهش بودیم. حرف سوزناک دلش را آن جا شنیدم که دست هایش را به هم  می زد و میگفت: پسر رشیدم حسن! آخ  که اگر کسی می دانست دردی که از این کلمات حس می شود چقدر است.

یادم افتاد پیغامی از حاج آقای نجمی رسیده که امروز به نیابت حسن یک طواف به جا آورده. این را که به پدرش گفتم نمی دانید چه حالی شد. انگار شاد شده باشد. گفت ذره ای نگرانی که ته دلم مانده بود هم بر طرف شد. زنگ زدم به حاج آقا نجمی که خودش هم با ایشان صحبت کند.همچنین گفتم که تا الان چندین دوره ختم قرآن گرفته اند برایش.چقدر دعا کرد. چقدر تشکر کرد.

به ذهنم رسید چند روز دیگر با بچه های وبلاگ نویس برویم خانه شان. به پدر حسن هم گفتم. بعد از مراسم هم بچه ها پیشنهاد کردند یک برامه جمکران بگذاریم.

فکرمی کنم اگر بشود یک روزی را قرار بگذاریم که برویم خانه شان ، بعد سر خاکش و بعد از آن هم جمکران،‏خیلی خوب باشد.

انشاء الله خبرش را در این وبلاگ اعلام می کنیم.

 


کلمات کلیدی:

باز هم خبر فراق؟

فضل الله نژاد دیدگاه

از شنیدن خبر،‏مبهوت مانده ام!

همچنان منتظرم که بگویند باز از روی شیطنت قصد شوخی داشته اند!

مرگ، جوان و پیر, تندرست و بیمار نمی شناسد.

اما باور چنین خبری سخت است.

من همچنان به آخرین عکس هایش از دیدارمان می نگرم.

آخرین نوشته هایش را می خوانم.

و منتظرم.

  


کلمات کلیدی:

دیر رسیدیم و برفت!

فضل الله نژاد دیدگاه

خبر درگذشت مرحوم ابوالقاسمی پور و همسرشان، جدا تاسف انگیز بود.

دل نوشته های دل نشینش را در جهنم مطلوب حتما دیده اید.

از نظر من، پرواز آن عزیز به همراه یار و همراهش، برای خودش عروجی ملکوتی بوده است.

دریغ برای ماست که بازهم  به گرد یک نفر دیگر نرسیدیم و برفت!

وقتی شرح حالش را میخوانی و می شنوی و به نوشته هایش می نگری، افسوس می خوری که چرا زود تر نشناختی اش و بهره نبردی از کلامش و حالش.

و مابه اطرافمان نظر نمی کنیم که باز این افسوس و حسرت ها تکرار نشود.

در این میان اما،‏ من یکی که از تصور ساعت های رنج و تنهایی یادگار به جا مانده شان چنان فشرده و غمناک می شوم که نمی دانم چه باید بگویم.

برای این کودک سر خوش از لذت حضور درکنار پدر و مادر، حتی در نوشتن وبلاگ، که شادمانه گفته هایش را به دستان مهربان مادر می سپرد که در کنار نجوای عارفانه پدر بخوانیم و دنیای زیبای یک خانواده روحانی را بشناسیم و به روحانیتشان دل بسپاریم، از این به بعد شاید صد ها دست باشد که رنج های دلش را بنویسند، اما کدام چشم وگوش مهربان جای مادرش را خواهد گرفت که همچنان بتواند خود را کودکی سر خوش بنامد و بگوید تا بنویسند؟

فقط خود خداست که باید از او خواست به لطف و رحمت خود، نعمت صبر و وسعت صدر به دلش که حتما از تنگی دوری مادر و پدر به فریاد آمده عطا کند و مطمئنم اجر بردباری این مصیبت چنان عظیم است که می توان دعا کرد به سبب اشک همراهی و همدردی، بهره ای از آن هم نصیب ما نماید.

به روح بلندشان درود و فاتحه ای همراه با صلوات می فرستیم .

 


کلمات کلیدی:

?بازدید امروز: (13) ، بازدید دیروز: (7) ، کل بازدیدها: (285686)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ