• وبلاگ : شب نوشت
  • يادداشت : باز باران،...ياد آن ايام شيرين!
  • نظرات : 4 خصوصي ، 17 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    آها ده برادر. همينه
    بدون ملاحظات!

    بسم الله الرحمن الرحيم

    اللهم عجل لوليک الفرج و العافيه و النصر

    سلام عليکم

    با عنايت خداوند متعال پايگاه وبلاگ نويسان ارزشي به همت جمعي از وبلاگ نويسان متعهد راه اندازي شد .

    بمنظور معرفي آثار برتر وبلاگ نويسان ارزشي به مخاطبان و بازديدکنندگان مقالات ارزشمند آنان به اشکال مختلف لينک مي گردد .

    با مراجعه به پايگاه و ثبت مقالات خود در اين امر مهم مشارکت نموده و ديگر دوستان ارزشي را نيز مطلع نمائيد .

    در منوي اصلي بخش راهنما توضيحات بيشتري در رابطه پايگاه داده شده است .

    آدرسهاي پايگاه :

    http://www.pw-arzeshi.com

    http://www.pw-arzeshi.ir

    مديريت روابط عمومي پايگاه وبلاگ نويسان ارزشي

    ...

    شما يه چيزي بگيد تا آدم كه يه دنيا حرف داره روش بشه اينجا چيزي بنويسه

    آخه چي بگم؟!

    هيچي

    يا حق

    پاسخ

    چي بگم پسرم؟! حرفتو بزن. راحت باش! اصلا بيا بغل بابا بزرگ!
    سلام ممنون كه واسمون قصه گفتيد خيلي جالب بود خواندن خاطرات بزرگان خالي از لطف نيست! همين!

    بنام الله كه ياذش همواره تطمئن القلوب است

    سلام عليكم

    خاطره ي بسيار زيبا و دلنشيني بود.خيلي ممنون از خاطره اي كه اينجا بيان كرديد.

    و من الله توفيق

    سلام.

    پس شما هم يخ حوض شكوندين تا به اينجا رسيديد؟!

    چي شد ياد خاطراتتون افتاديد؟

    پاسخ

    اتفاقا آدمي هستم که هميشه خاطراتم تو ذهنم رژه ميرن. اما نوشتنش به اصرار اين بچه ها بود. اصرار که چه عرض کنم. تهديد! قتل! ترور!

    سلام عليکم

    هرچند شما به وبلاگ سجاده اي پر از ياس تشريف نياوردين

    اما در ادامه اين موج بنده خدمت رسيدم

    خيلي خوب بود خوبه که پيام داده بودين چيزي يادتان نيست

    موفق و مويد باشيد

    http://whiterose.parsiblog.com/

    پاسخ

    وبلاگ هاي دوستان رو مي خونم. اگر منظور از تشريف اوردن چيز ديگه است، مثلا کامنت، شرمنده همه هستم. از توجه شما متشکرم.

    اي بابا ،يه پوزش بدهكارم ،كامنتم اولي نبود ،ولي باور كنيد وقتي داشتم ميدادم كامنتي نبود واول مال من ثبت شده بود ،موضوع از چه قراره ؟

    به هر حال بودن يا نبودن مسئله اينست كه ارتش سري فعلا خوشحاله .

    كامنت آقاي مدير پارسي بلاگ هم خيلي جالب بود ،ولي به قول شاخسيمم جوزشترله من ده يوخو قارمشدوم نتدمام سام يام يتشديخم

    پخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ

    پاسخ

    از بس وبلاگ خواننده هاش زيادند و مي خوان کامنت بذارن، همزمان ميشه. شما ببخشيد! وقتي برنامه تلفيزيون اون بلا رو سر مدير بياره، از وبلاگ نويس ها ديگه تعجب نداره! لا اله الا الله!!!
    شب بخير
    خيلي جالب بود
    انشا رو باهاتون موافقم
    معلم يه انشاء 1صفحه اي ميخواست ميشد يه كتاب
    آخرشم خودمون هم سر در نمياوردم چي برسه معلم بيچاره
    التماس دعا..............

    سلام

    زيبا بود اما ...

    خيلي بده كه بچه ها وقتي تا حدي بزرگ مي شن و نوجواني رو پشت سر مي گذارند و در آستانه جواني مي رسند، پشت سرشونو نگاه كنن و ببينند كه (آه ه ه ه ه ه) چه راه هاي نرفته اي رو پشت سر گذاشتند كه اگر رفته بودند الان چه جايگاهي مي تونستند داشته باشند ولي ...
    حضرت آقا يعني بايد از والدين شريف گلايه كنيم ؟

    - فكر مي كنم كه پدر مادراي عزيز اگر ذره اي علاقه مندي و شوق فرزندشون رو در زمينه اي ديدند بااااااااايد تلاش كنند تا حتي با هزينه اون رو شكوفا كنند ...
    فرض مي كنيم كه هزينه هم كردند و بعد از يكي دوسال بچه ادامه نداد، اولا كه مطمئنا در بزرگسالي ازش استفاده مي كنه (مطمئن باشيد)

    حداقل كم كمش اينه كه وقتي بزرگ شد از نظر روحي داغون نمي شه و ( عقده اي ) بار نمياد و در هر لحظه اي از ادامه حركتش آه نمي كشه ...
    * ادامش باشه براي روانشناسا ...

    * براي اينكه به متن شما هم بخوام ربطش بدم در اخر مي گم كه معلماي عزيز هم توجه به شكوفا نمودن و تبلور ذوق و احساس خودشون داشته باشند كه البته بنده هم بسيااااار بي نصيب نبودم و الان بايد حداقل يا مرجع تقليد بودم و يا رئيس جمهور و يا كم كمش ( نه ديگه اين بماند )

    پاسخ

    الحمد لله پدر و مادرم چيزي کم نگذاشتند. ولي وظيفه معلم ها خيلي سنگينه. درهر حال اميدوارم خدا به اون ها هم خير بده. به هرحال خوندن نوشتن ياد ما دادند!

    هوالحق

    سلام

    ممنون نوشتين. گمونم اخرين نفر شديد شما...

    ولي خب همين كه با وجود گرفتاري هاتون نوشتين ممنون. چقدرهم مظلوم بوديد واقعا.

    موفق باشيد.

    آخ، يادش بخير ما هم تو مكتب خونه، يه ملائي بود ما رو خيلي كتك ميزد، ابن سينا هم بود، همش از رو دست من مي نوشت، بعدش با هم رفتيم پيش پادشاه ساماني، به من گفت حاضري بياي پادشاه بشي، گفتم نه، كار دارم، بعدش كه اومديم بيرون همه خبرنگارها ايستاده بودند، اصلاً اعتنائي نكردم، بعد يه طياره دربستي گرفتم بيام ببينم تو چطوري، خوبي خانواده خوبن؟ در سلامتي كامل بسر مي بري؟ هو؟

    سلام بابابزرگ

    لطفا زودتر سطر هشتم رو اصلاح كنين

    پاسخ

    تعجب مي کنم!

    سلام بابا بزرگي فاطمه زهرا

    زمستوناي استان ما هم خيلي سرده انقدركه اين مژه هاي ادم يخ ميزنه تو كل زمستون هم اب بيرون يخ ميبنده وكلي بايد دردسر بكشن اسفالت خيابون ده سانتي يخ ميزنه وهر سال كي دست وپاي شيكسته تلفات ميده خلاصه اينكه دست شما درد نكنه منم ياد خاطرات اون دوران بازمستوناي شديدا سردش انداختيد ياد اون موقعي كه از سرما وقتي ميرسيدم خونه ميرفتم بخاري رو بغل ميگرفتم واما بازم گرم نميشدم وبراي همين كارم يه سال سه تا مانتو سوزوندم راستي نميدونم جرا هر كي از دوران مدرسه مينوسه اون زمون شاگرد اول بوده وممتاز بوده نوچ فايده نداره بايد يكي هم پيدا شه واز درد ودلاي تنبلا بنويسه چه طوره يه موج ديگه راه بندازن در همين رابطه اونوقت در دل خيلي ها باز ميشه

    سلام

    نمي‏دانم چرا روي احساس هفت سالگي‏تان تاكيد كرده‏ايد؟ و نمي‏دانم معناي روان‏شناختي‏اش در اين موقعيت و جايگاه چيست؟

    و اينكه چرا نظر مي‏دهم چون وقتي وبلاگ نداشته باشي، ديگر پرواي كامنت و جلب كامنت نداري و از اين رو بي‏چشم‏داشت نظر مي‏دهم. و وبلاگ شما را از قديم(؟) هر وقت فرصتي بوده سري زده‏ام.

    و من هم بگويم كه در حسرت بعضي احساسات يكي دو سال پيشم نسبت به برخي آشنايان از جمله شما به سر مي‏برم. معناي روان‏شناختي‏اش هم با خودتان.

       1   2      >