سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شب نوشت

آن رو زها، این روز ها

فضل الله نژاد دیدگاه

دیروز حاج آقای نجمی تماس گرفت و گفت برای داوران جشنواره و نمایشگاه طلیعه ظهور، برنامه ای ترتیب داده شده.  ما هم رفتیم.

درجلسه حرف های خوبی زده شد، اگر چه به خاطر این که مربوط به کار ما نمیشد، فقط اطلاعات عمومی مان را زیاد کرد.

من هم که از درد کمر انگار روی آتش نشسته بودم. سریال آخرین گناه را میبینید؟ گمانم اگر فرهاد کنارم نشسته بود، از گرما  حسابی عرق میکرد!

البته قصد داشتم برای سیل طرفداران خودم درباره این کمر درد وحستناک که اول وبلاگ نویسی به جانم افتاد بنویسم، اما همین درد زمین گیرم کرد ونگذاشت. باشد وقتی خودتان گرفتید می فهمید چه جور چیزی است. (‏منظورم وقتی است که مثل من پیر شدید).

اما کار ما با نمایشگاه طلیعه ظهور، بخشی از آن بود که این روزها همه به خاطرکلاس گذاشتن یک اشاره ای به آن میکنند، یعنی وبلاگ نویسی.

یاد چهار سال پیش افتادم. نمایشگاه اطلاع رسانی یا چیز هایی در همین مایه ها بود. برای اولین بار غرفه ای مربوط به وبلاگ در آن گذاشته بودند و آقا ی نجمی را اولین بار آن جا دیدم. آن موقع اینطور نبود که هر کسی از وبلاگ سر در بیاورد و بسیاری از کسانی که الان ادعایشان میشود، آن زمان نمیدانستند کدام کلید کیبورد، ماشین بازیشان را جلویی  میبرد!

آن جا پیش خودم حسابی شاکی شده بودم که چرا مرا خبر نکرده اند یا وبلاگ من مطرح نشده. ( قابل توجه آقای نجمی سر پل صراط)

خلاصه، این خاطره، شروع ماجرای فعالیت های دسته جمعی ما بود درباره وبلاگ نویسی که نتیجه آن تشکیل دفتر توسعه وبلاگ دینی در فروردین امسال بود.

از آن جایی که من و وبلاگ و دفتر توسعه، حد اقل فعلا ،یک مثلث به هم چسبیده را تشکیل داده ایم، می خواهم از این به بعد برای شما مشتاقان و خوانندگان پر و پا قرص این وبلاگ ،‏گرچه چند نفری بیشتر نیستید، از این خاطرات  آن روزها بگویم و اتفاقات این روزها، تا درس عبرتی باشد برای روز های آینده!

 


کلمات کلیدی:

?بازدید امروز: (20) ، بازدید دیروز: (12) ، کل بازدیدها: (285761)

ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.

سرویس وبلاگ نویسی پارسی بلاگ