نوجوان که بودم، بین همه شاعرانی که فقط اسمشان را زیر شعرهای چاپ شده از آنها در مجلات مختلف میدیدم، قیصر امینپور چیز دیگری بود.
هنوز هم به قیافه نمیشناختمش. الان که جستجویی کردم، فهمیدم به شعر هم، خوب نشناخته بودمش.
آنچه در نوجوانی و در طی این سالها جسته و گریخته از شعرهایش خوانده بودم، تنها اندکی بود از دریای زیبای طبع لطیف و گاه خروشان او.
دریغ. چه زود دیر میشود!
خواستم یکی از شعر هایش را نمونه بیاورم. نشد. خواستم همه را بیاورم نشد. خودتان از این دامن گل، هر چه خواستید بچینید.
به جای اشک، فاتحه نثار روح او کنید.
گل بیاورید.
مزار او، با گلاب سادگی، صفا، شستشو کنید،
چند فطعه از اشعار:
دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها
گل به راز زندگی اشاره کرده است
خسته ام از آرزوها آرزوهای شعاری
و بالاخره:
از تمام رمز و رازهای عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود
من سرم نمی شود
ولی...
راستی
دلم
که می شود!
زنده یاد قیصرامین پور
روحش شاد
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.