از غروب شدهام مسئول هم زدن آش. شام امشب هیئت با ماست. دختر کوچک دوستم به هیئت میگوید جمعیت :
«عمو کجا میری امشب؟ همراه باب می ریم جمعیت !» سه چهار سالش است !
چند تا از طلبه های هم مدرسهای ِ شهرستان، که حالا هر کدامشان یک حاجآفایی شده اند برا ی خودشان، با همسر و بچه هاشان دور هم جمع می شوند هر شب یا روز ِ جمعه و یک مراسم با نمک ِ کوچکی دور هم دارند.
اولش که سیّد این جمعیت را راه انداخت، سختمان بود برویم، از بس که خودمان را گول زده بودیم با عزاداری مُدرن جلو تلویزیون و اینترنت و خود را دست بالا گرفتن و ادای متفکر ها را در آوردن. بعد از یکی دو بار که حسِّ دلنشین حُزن ِ گوشه ِ تاریک ِ هیئت بهمان مزه کرد، فهمیدیم که تا الان چقدر خودمان را گول زدیم ( یا گولمان زدند ) و چقدر از طعم محبت که در این مجلسهاست محروم ماندیم.
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.