یک. شُده بنشینی و فکر کنی، به این که چند نفر را می توانی بشماری که اگر عصر یکی از این روز های داغ تابستان، یا نیمه ی یکی از شب های سرد زمستان، لازم داشتی کسی باشد که بخواهی همراهی ات کند. برای این که کاری انجام بدهی، چیزی بخری یا (خدای ناکرده) در مطب و بیمارستان دستت را بگیرد، می توانی بهشان زنگ بزنی؟ به این فکر کنی که اگر دفتر تلفن را گرفتی دستت، چند تا ورق باید بزنی، تا اسمی را ببینی که برای خواهش کردن از او، راحت باشی؟ چند نفر هستند که اگر بعدا فهمیدند خبرشان نکرده ای، ناراحت می شوند؟ چند نفر هستند که این طور وقت ها، اول از همه به یاد آن ها می افتی؟ شُده که چند نفر دوست این شکلی داشته باشی و ندانی کدامشان را انتخاب کنی؟
دو. حکایت مریض ها و دکتر ها، و آن چه از خدا می خواهند، بی شباهت به حکایت مورچه و کشاورز نیست در تمنا و نفرت از باران. در این جا و اگر کمی جست و جو کنید، هزار جای دیگر، آهِ از نهاد بر آمده ی پزشکان خسته را خواهید دید. بالاخره آن ها هم مثل دیگران خانه و خانواده و زندگی دارند. خوب نیست آدم خود خواه باشد و هر وقت به مشکل و بیماری و گرفتاری دُچار شد، انتظار داشته باشد دنیا و ما فیها کمر همّت ببندند که در خدمت او باشند. به جای آه و زاری و شکایت و انتظار زیاد، بهتر است یاد روزهایی باشیم که حتی لحظه ای به این فکر نکردیم که درو و برمان پُر است از گرفتار و مریض و مُحتاج که به کمک و یا حداقل همدردی ما نیاز دارند.
سه. ببیماری، بلایی سر آدم می آورد که این حرف ها حالی اش نمی شود. منمطق نمی فهمد. خود خواه می شود. مثل غریق می ماند که به هر چیزی چنگ می اندازد. او، حتی یک پرستار ساده را مثل فرشته ی نجات می بیند. دُکتر، به عنوان نماینده ی خود خداوند برایش جلوه می کند. فکر می کند این ها بشر نیستند. خواب و خوراک و استراحت لازم ندارند. درد و سایه ی مرگ، کاری می کنند که فکر می کند این جا آخر دنیاست. در آخر دنیا که کسی خواب و خوراک و زندگی و تفریح لازم ندارد!
چهار. شُده بنشینی و فکر کنی، به این که چند نفر را می توانی بشماری که اگر عصر
یکی از این روز های داغ تابستان، یا نیمه ی یکی از شب های سرد زمستان،
لازم داشت کسی باشد که بخواهد همراهی اش کند. برای این که کاری انجام
بدهد، چیزی بخرد یا (خدای ناکرده) در مطب و بیمارستان دستش را بگیرد، می
توانند به تو زنگ بزنند؟ به این فکر کنی که اگر دفتر تلفن را گرفت دستش،
اسم تو جزو کسانی باشد که برای خواهش کردن از او، راحت باشد؟ چند نفر
هستند که اگر
بعدا فهمیدی خبرت نکرده اند، ناراحت می شوی؟ چند نفر هستند که این طور
وقت ها، اول از همه به یاد تو می اُفتند؟
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.