رفته بودم ماست بخرم، دیدم احد الماست فروشی مغازه اش باز نیست! یادم افتد که الان نصفه شب است و مردم که مغازه شان مثل وبلاگ من شبانه نیست.
اما سکوت شب ها چقدر قشنگ است.
همچنان که داشتم به مشکل نبود ماست درغذای سحری فکر میکردم و از سکوت شب لذت می بردم، این تبلیغات صدا و سیما کار خودش را کرد و یاد فلسطین افتادم.
راستش ما اصلا نمیتوانیم بفهمیم اضطراب و وحشتی که آن ها دچارش هستند، چه طوری است.
زلزله بم یادتان هست؟ آیا واقعا میتوانید خودتان را حتی برای چند ساعت در آن وضعیت تصور کنید؟
در دلم هم خدا را به خاطر این امنیتی که داریم شکر کردم، و هم دعا کردم که حد اقل هیچ بچه ای در دنیا شب هایش را با ترس و رنج صبح نکند.
در عین حال، یادمان نمی رود که این امنیت و آسایش را ما هم به سادگی بدست نیاورده ایم.
هم به خاطر انقلاب، و هم در دوران جنگ، چه شب هایی که بچه های این سرزمین، با آرزوی ساعتی آرامش و امنیت چشمان غمناک و وحشت زده شان را بستند.
کاش این تاریخ، درسی بود برای آن مردم، که هم تفرقه را کنار بگذارند، و هم تکیه گاه واقعی که ملت ایران را در دنیا بی نظیر کرده، بشناسند.
روز قدس امسال، برای دوستان وبلاگی خاطره ای خوهد بود از دیدار با هم، و فریاد با هم.
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.