برای فرداشب بلیط قطار گرفته ام که دسته جمعی راهی شویم زیارت.
این سومین بار است که برای شرکت در شانزدهمین دوره ی طرح ولایت راهیِ سفر می شویم و دومین بار است که بخت یارمان بوده و طرح در مشهد برگزار می شود. پارسال اگر چه هوای خنکِ آبعلی می چسبید، اما ازین که بعد از چند سال زیارتِ هر ساله، یک فاصله ی یک ساله پیش آمد افسوس می خوردیم.
درباره ی طرح ولایت ، الان که پایگاه اینترنتی خوبی هم برایش راه انداخته اند، می شود درباره اش خواند و فهمید. جستجوی گوگل هم اطلاعات خوبی را نشان خواهد داد. اما برای من ، که خاطره ی شرکت در این دوره را به عنوان دانشجو در سال 79 داشته ام، اول از همه تجربه ی تدریسِ این سطحِ مبانی و قرار گرفتن در کنار اساتیدی که سال ها شاگردی شان را کرده ام، تجربه و افتخاری است که به خاطر توفیقش همیشه خدا را شکر می کنم.
از طرفِ دیگر ، تجربه ی گذراندن مدت زمانی هر چند اندک با دانشجویان، به خصوص در قالب چنین کلاس ها و در فضای چنین بحث هایی ، شیرینیِ دوره را بیشتر می کند.
همه ی این ها وقتی با پای بوسی آستان مقدس و مطهر امام رئوف علیه السلام همراه باشد، نوید بخش یک سفرِ خاطره انگیز است.
نائب الزیاره ی همه ی دوستان خواهم بود.
کلمات کلیدی:
وقتی برای زندگی ات برنامه ای داری، بعضی چیز ها مثل این هستند که در یک مسیر در حال طی کردن، سوار یک اسب راهوار شوی یا امکانات و ابزاری به دستت برسد که با قدرت و سرعت بیشتری به سمت هدف هایت حرکت کنی.
کلمات کلیدی:
یک. شُده بنشینی و فکر کنی، به این که چند نفر را می توانی بشماری که اگر عصر یکی از این روز های داغ تابستان، یا نیمه ی یکی از شب های سرد زمستان، لازم داشتی کسی باشد که بخواهی همراهی ات کند. برای این که کاری انجام بدهی، چیزی بخری یا (خدای ناکرده) در مطب و بیمارستان دستت را بگیرد، می توانی بهشان زنگ بزنی؟ به این فکر کنی که اگر دفتر تلفن را گرفتی دستت، چند تا ورق باید بزنی، تا اسمی را ببینی که برای خواهش کردن از او، راحت باشی؟ چند نفر هستند که اگر بعدا فهمیدند خبرشان نکرده ای، ناراحت می شوند؟ چند نفر هستند که این طور وقت ها، اول از همه به یاد آن ها می افتی؟ شُده که چند نفر دوست این شکلی داشته باشی و ندانی کدامشان را انتخاب کنی؟
دو. حکایت مریض ها و دکتر ها، و آن چه از خدا می خواهند، بی شباهت به حکایت مورچه و کشاورز نیست در تمنا و نفرت از باران. در این جا و اگر کمی جست و جو کنید، هزار جای دیگر، آهِ از نهاد بر آمده ی پزشکان خسته را خواهید دید. بالاخره آن ها هم مثل دیگران خانه و خانواده و زندگی دارند. خوب نیست آدم خود خواه باشد و هر وقت به مشکل و بیماری و گرفتاری دُچار شد، انتظار داشته باشد دنیا و ما فیها کمر همّت ببندند که در خدمت او باشند. به جای آه و زاری و شکایت و انتظار زیاد، بهتر است یاد روزهایی باشیم که حتی لحظه ای به این فکر نکردیم که درو و برمان پُر است از گرفتار و مریض و مُحتاج که به کمک و یا حداقل همدردی ما نیاز دارند.
سه. ببیماری، بلایی سر آدم می آورد که این حرف ها حالی اش نمی شود. منمطق نمی فهمد. خود خواه می شود. مثل غریق می ماند که به هر چیزی چنگ می اندازد. او، حتی یک پرستار ساده را مثل فرشته ی نجات می بیند. دُکتر، به عنوان نماینده ی خود خداوند برایش جلوه می کند. فکر می کند این ها بشر نیستند. خواب و خوراک و استراحت لازم ندارند. درد و سایه ی مرگ، کاری می کنند که فکر می کند این جا آخر دنیاست. در آخر دنیا که کسی خواب و خوراک و زندگی و تفریح لازم ندارد!
چهار. شُده بنشینی و فکر کنی، به این که چند نفر را می توانی بشماری که اگر عصر
یکی از این روز های داغ تابستان، یا نیمه ی یکی از شب های سرد زمستان،
لازم داشت کسی باشد که بخواهد همراهی اش کند. برای این که کاری انجام
بدهد، چیزی بخرد یا (خدای ناکرده) در مطب و بیمارستان دستش را بگیرد، می
توانند به تو زنگ بزنند؟ به این فکر کنی که اگر دفتر تلفن را گرفت دستش،
اسم تو جزو کسانی باشد که برای خواهش کردن از او، راحت باشد؟ چند نفر
هستند که اگر
بعدا فهمیدی خبرت نکرده اند، ناراحت می شوی؟ چند نفر هستند که این طور
وقت ها، اول از همه به یاد تو می اُفتند؟
کلمات کلیدی:
امروز دوباره سراسر وجودم غرق شادی شد و من که سیزده سال دیر تر از برادر ها، طعم عمو شدن را چشیده بودم، در مدت شش ماه، دوباره چشم هایم لبریز اشک این شوق شُد.
داشتم فکر می کردم برای این یکی چه بنویسم که به فکرم رسید به عنوان عموی بزرگ و پدرِ پسر عمویی که خیلی از این دو تا وُرُوجکِ آینده بزرگ تر است، شایسته ی عُنوان "خان عمو" هستم ! برای همین، در این نیمه ی شب که تنها نشسته ام و چشم به راه اولین فرصتی که بتوانم برادر زاده ها را در آغوش بگیرم، خودم تنهایی ، خودم را به این اسم مُلَقّب می کنم!
خدایا ! گرچه آرزوی ما رسیدن به مقام رضا و تسلیم است، اما تو خود بهتر وجود ضعیف و سینه های شرح نیافته مان را می شناسی. پس نعمت هایی را که به ما داده ای از ما نگیر و برکت هایت را از ما دریغ نکن. آمین
کلمات کلیدی:
این شبها،خسته از مشکلات و هیاهوهای زمانه، مغموم از ناجوانمردیهای رنگارنگ، دلتنگ از فقدان فرزندان سبز وطن، هر بار که روبروی این صفحهی بیست سانت در سی سانت مینشینم، انگار چهرهی افرادی که احتمالا یا حتما این جا را خواهند خواند به ذهنم میآید و هرکدامشان باعث میشوند یکی از آنهایی را که میخواستم بنویسم کنار بگذارم. سرِ آخر، با همهی حرفهای تلنبار شده، سرم را میگذارم زمین !
کلمات کلیدی:
دو سه شب پیش که نازنین را بغل کردهبودم، به حامد گفتم بعضی حسها هست که نمیتوانی برای دیگران وصفشان کنی و فقط کسی که آن را چشید، درکش می کند. مثلا هر چقدر که در آغوش گرفتن بچه ها خواستنی باشد، باز هم قابل مقایسه با زمانی نیست که حتی به فرزند خودت فکر میکنی.
حالا در ساعت 5 عصر امروز یکشنبه 8 شهریور 88، تمام وجود من پُر شده از لذت «عمو» شدن که نمیدانم چطور آن را برای شما توصیف کنم.
با اشک شوق در چشم، بیصبرانه منتظرم عکسهایش را ببینم . محمد امین ، امشب که به خانه رسید، اولین دیدهها و شنیدههایش را از دنیای پُر سروصدای ما خواهد نوشت.
برای وبلاگش اسمهای پیشنهادی را قبول میکند. دخترها هم به صف !
پی نوشت: این هم از وبلاگ عمو جانم: از روز اول
کلمات کلیدی:
فکر می کنی اگر دنیا را بدهند در مقابل یک ساعت نشستن روی این تراس:
کلمات کلیدی:
اینها را مینویسم برای کسانی که نمیدانند و شاید روزی بفهمند و امیدوارم که آنروز نیاید!
من برای ادای شهادت خواسته شدم و طبق شرع و قانون، باید آنچه میدانستم بیان میکردم.
وَلاَ یَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ
لاَ تَکْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ
حالا اگر کسی به خاطر افشای اعمال زشت و ناجوانمردانهاش، احساس ناراحتی میکند، باید در رفع اشتباهاتش تلاش کند نه اینکه با دروغ و تهمت، در منجلابی که خود ساخته، بیشتر فرو رود.
این نوشته به منزله هُشدار هم هست که بیش از دو سال است در حد توان، دندان بر جگر گذاشته و در حغظ آبروی بندگان خدا، حرفهایی فریاد کردنی را مثل دانههای درشت و زهرآلود در دل نگهداشتهام. هر چه هم تا به حال به معدودی از افراد گفته شده، نتیجه دست و پا زدنهای خودش بوده که من و دیگران را ناگزیر کرده است. اما هر چه بیشتر به اتهام و دروغ بپردازد، ما ناگزیرتر از بیان حقیقت به این و آن خواهیم بود تا خود را از موضع تهمت دور نگه داریم و بسا روزی برسد که هیچ راهی در پیش رو برایش باقی نماند. آنگاه خودکرده را تدبیر نیست !
کلمات کلیدی:
یک دوره کلاس دو هفته ای در مشهد مقدس، فرصت دلنشینی برای زیارت دلدار هشتم علیه السلام فراهم کرد. دو هفته بعدش را هم به دیدار از بستگان و آشنایان میگذرانیم. اگر برنامه مهندس فخری برای پارسیبلاگی ها برگزار شود، انشاالله دوستان را در آنجا خواهیم دید.
بدرود
کلمات کلیدی:
در فرهنگ ما خداحافظی برای سفر، جایگاه ویژه ای دارد. هرچقدر هم مقصد دورتر یا مهم تر باشد، خداحافظی کردن هم مهم تر می شود.
کلمات کلیدی:
ساخته شده توسط Rodrigo ترجمه شده
به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ.